• وبلاگ : وسعت دل
  • يادداشت : آن مرد در بارا..
  • نظرات : 11 خصوصي ، 21 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     

    داستان تاسف انگيز ناكي بود

    سلام واقعي بود؟؟
    پاسخ

    سلام...نه هر روز ازين اتفاقها ميفته اما من با قلم خودم پررنگش كردم
    + افکار موازي 
    سلام
    بالاخره قسمت شد داستانت رو خوندم

    تلخ بود و زيبا
    دستت درد نکنه
    و بي تفاوتي ما آدم ها را به اتفاقات دور و برمان خوب نشان دادي و اينکه مشکلات هر کس مربوط به خودش و افراد خاصي محدود مي شود.
    بازم حرفت نيومد؟
    يا حق رفيق

    پاسخ

    سلام افكار عزيز....بالاخره من خوش به حالم شد....اتفاقآ داشتم امروز به خودم ميگفتم تو آخرش داستانمو خوندي يا نه...ممنونم از نظر ارزشمندت و وقتي كه گذاشتي
    + حجت 
    خيلي عالي بود اميد جان
    منکه تحت تاثير قرار گرفتم....

    -دوست قديمي
    پاسخ

    سلام مهندس...مشتاق ديدار
    + افکار موازي 

    سلام

    برميگردم براي خواندن

    اما بايد وقت بگذارم براي خواندن کمي بي حوصلگي نمي گذارد.

    سپاس

    پاسخ

    ميدونم...ميفهمم.....اين روزها همه مون بي حوصله ايم
    سلام . دو سه تا مطلب و شعر جديد زدم كه نخونديدشون . شما كه ماشالا انقدر كلاستون بالاست بي دعوت جايي نميريد!
    پاسخ

    سلام...شما كه جدي اينو نميگيد كه؟؟؟...حداقل شما كه همكلاس ما بودي از كلاس ما خبر داري
    + نسيم پريشان 


    متوجه منظورتون نشدم ..... يعني چي ؟؟؟؟

    براي من كه همه نوشته ها با يه فونت هست .....در حد ليسانس صحبت كنيد مام بفهميم ..... اگه مي خوايد ادبياتي صحبت كنيد كه بايد بيايد پايين تر در حد ديپلم و يا شايدم . . .

    پاسخ

    بابا گفتن شكسته نفسي نه ديگه تا اين حد....حداقلش ميدونم كه در زمينه ي ادبيات شما استاديد...استاد كه يادتونه:دي....تفاوت اين فونت ها اگرچه در اندازه نيست اما در زنده بودنشونه...منظورم اينه كه گاهي بعي جمله را خودمم يه جور ديگه دوست دارم
    سلام اميد جان؛
    بعد از تماست گفتم چرا نباس من يک شعر داشته باشم در باره ي مولا.
    اين بود که نشستم و اين رو نوشتم.
    سپاس گزارم ازت...
    راستي پيش از اين داستانت رو خونده بودم و لذت بردم. فقط يکي از دوستان نکته اي درباره ي تکرار اسامي گفته بود که به نظر من هم درست به نظر مي رسه.
    شعر رو فراموش نکن
    يا حق
    پاسخ

    سلام ميثم جان...بنازم به همتت چقدم خوب و زيبا خلق كردي...ممنونم بخاطر نقدتون...گفتي شعر ...چقدر دلم براش تنگ شده
    + افکار موازي 


    سلام رفيق

    نرسيدم کامل داستانت رو بخونم براي خواندن حتما ميام.

    سپاس

    پاسخ

    سلام...منتظرتم..برگرد

    داستان جالبي بود ودست نوشته زيبايي.ممنون
    پاسخ

    ممنون از حضورتون....اميدوارم هميشه در آستانه ي طلوع باشي
    سلام
    زيبا بود

    پاسخ

    سلام..ممنون

    -------------- به نام خداي مادر --------------

    دوست عزيز ..... سلام .

    وبلاگ واقعا زيبايي داري . بهتون بايت سليقه اي که به خرج داديد تبريک ميگم .

    داستان فوق العاده اي بود ........ تشکر.

    منتظر حضور گرم شما هستم .

    ------------------------------- ------------------------ --------------------------------------

    با آرزوي بهترين ها براي شما

    اسطوره عشق مادر www.kolbeye-doost.parsiblog.com


    پاسخ

    سلام دوست عزيز..خيلي ممنونم از وقتي كه گذاشتي...مي آم

    چه داستان غم انگيزي.........!!
    پاسخ

    بله...چه داستان غم انگيزي!!!!
    + نسيم پريشان 

    سلام

    داستان زيباتون با صحنه هاي زيبا و بديع رو خوندم اگر چه نمي شد از خوندنش شاد شد اما به هنر نويسنده اش مي شد پي برد

    و صحنه هايي كه برام جالب بود :

    باد آنقدر شديد نبود که درختها اغراق ميکردند.

    او مداد را مثل يک سنجاق سر از لاي موهاي يک فرشته بيرون آورد

    صبح هوا خيلي سرد بود ميخواستم نرگس را بيدار کنم.نرگس هم خيلي سرد بود

    قلمتون نويسا
    پاسخ

    سلام....خوشحالم كه هنري در من ديديد...((اين جمله ها رو خودم هم برجسته تر نوشتم))

    چه لطيف است حس آغازي دوباره،

    و چه زيباست رسيدن دوباره به روز زيباي آغاز تنفس…

    و چه اندازه عجيب است ، روز ابتداي بودن!

    و چه اندازه شيرين است امروز…

    روز ميلاد…

    روز تو!

    روزي که تو آغاز شدي!

    تولد مبارک

    پاسخ

    سلام به حوري ....چقدر قشنگ حرف زدي.....ممنونم ازت....خيلي
       1   2      >