• وبلاگ : وسعت دل
  • يادداشت : خلآ حادثه
  • نظرات : 7 خصوصي ، 25 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     
    سلام .. قالب نو مبارک (البته فک کنم فقط رنگش عوض شده درسته؟) .. پست جديد نميذارين؟
    پاسخ

    سلام .خيلي ممنون از تبريكتون.بله بايد چيزي بنويسم.
    تق تق..
    کسي خونه نيس...؟
    صاحبخونه.. خيال دکوراسيون عوض کردن و به روز شدن رو نداريد...؟ :)
    پاسخ

    سلام...بفرماييد خونه خودتونه...موافقم:)

    سلام همبلاگي
    تا حالا شده بازي کني؟!
    شما رو به يادداشت جديدم که در اين موضوع نوشتم؛ دعوت ميکنم :) 

    بازي کردن ممنوع 

    سلام
    نوع قلم زدنتون رو دوست داشتم...طوري هست که خواننده رو مشتاق ميکنه که تا ته ِ نوشته رو بخونه..
    من يجوربي حسي توام با حس بهم دست داد..
    حالات ِ مختلفي بود که همش درون نويسنده جمع شده بود..
    نوشته هاتون قشنگن...جذب ميکنند خواننده رو..
    اولين باره که سر ميزنم به وبتون..
    عالي بود
    موفق باشيد
    پاسخ

    سلام.خيلي خوش اومدين.يه جور بي حسي توام با حس.اين يعني هرچي که تو نوشته هست رو لمس کردين.جاذبه اش از نوع گرانشي نيست که همه چيز رو جذب کنه از نوع مغناطيسه که فقط بعضي جنس ها روجذب ميکنه.ممنون از توجهتون

    سلام همبگلاي!
    تا حالا دقت کردي
    بعضي وبلاگها رو که ميخوني
    بدجوري به دلت ميشينن؟!
    به جز مسائل ظاهري(مثل قالب و عکس و اينا)
    به نظر شما چه دلايلي ميتونه يه وبلاگ رو موندگار کنه!؟
    متن کوتاهي در اين زمينه نوشتم و شما رو به خوندنش و اظهار نظرتون دعوت ميکنمگل تقديم شما 
    http://sardabir.parsiblog.com/Posts/2/%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%aa+%d8%a8%d8%a7%d8%b4+%d9%84%d8%b7%d9%81%d8%a7!/
    راستي مطلب قبلي رو هم يه نگاهي روش بنداز
     http://sardabir.parsiblog.com/Posts/1/%da%a9%d9%84%d9%86%da%af%d9%85+%da%a9%d8%ac%d8%a7%d8%b3%d8%9f/

    با سلام

    بينندگان عزيز سايت ستاره خاموش مي توانند از اين پس با مراجعه به سايت فروشگاه

    کارت شارژ ستاره خاموش شارژ مورد نظر خود را تهيه نمايند.

    آدرس فروشگاه شارژ :

    http://elm.1000charge.com

    + نسيم پريشان 


    سلام

    نوشته تون يه خلسه ي خوبي بود براي تمام پريشاني ام

    قدرت قلم تون طوري بود که با خوندننش تمام حس رو با خودش درگير مي کرد و با خودش راهي مي کرد

    مجالي براي درنگ نبود

    شايد من هم به دنبال هواي تازه اي ....حس گم شده اي در ميان واژه ها پرسه مي زدم

    مانا باشيد و جاري

    و قلمتون نويسا

    پاسخ

    سلام..ممنون از همراهيتون شاعر...نگاه شما لطف خاصي به كلمات اينجا ميده...اميدوارم هوايي پر از اكسيژن خالص يهو از بالا تو زنديگتون خالي بشه...كمرنگ شدن با تمام بديهايي كه داره هنوزم بهتر از نبودنه
    سلام .. دقيقا من اين حالتو چندين بار تجربه کردم .. از توضيحي که ب نغمه دادين متوجه شدم منظورتونو ..
    پاسخ

    سلام...اميدوارم ديگه تجربه نکنيد
    خسته ، خسته از راه کوره هاي ترديد مي آيم.
    چون آينه يي از تو لبريزم.
    هيچ چيز مرا تسکين نمي دهد
    نه ساقه بازوهايت نه چشمه هاي تنت
    بي تو خاموشم.
    تو طلوع ميکني....
    من گرمايت را از دور مي چشم و شهر من بيدار ميشود...
    از احمد شاملو تقديم به اميد
    پاسخ

    خيلي خيلي زيبا بود..ممنون از لطفتون...خورشيد را گذاشته ميخواهد با اتکا به ساعت شماطه دار خويش بيچاره خلق را متقاعد کند که شب از نيمه هم هنوز برنگذشته است..شاملو
    ممنونکه توضيح دادين برام خيلي ملموس بود .
    پاسخ

    خواهش ميکنم
    سلام بر شما
    اگر اين متن رو خودتون نوشتيد ! واقعاً دوست دارم بدونم نويسنده چه مقصودي داشته برام بيان کنيد . سپاسگزارم .
    پاسخ

    سلام به شما...معلومه كه اين متن رو خودم نوشتم..يعني بهم نمياد؟...باشه يه كمي توضيح ميدم..بذاريد با يك مثال شروع كنم..خداوند سيستم عصبي ما آدما رو طوري طراحي كرده كه اگه جايي از بدنمون مشكلي باشه احساس درد ميكنيم..و اين درد به ما ميگه كه بايد به فكر چاره باشيم...درسته كه درد كشيدن خيلي براي ما آدما سخته ولي تا اين حس رو نداشته باشيم نميفهميم مثلآ دستمون رو يه جاي داغ گذاشتيم و بايد سريع برش داريم..دردها هم خودشون باهم فرق دارند ..كسي كه يه كمي دستش درد ميكنه خيلي فرق ميكنه با كسي كه درد زايمان رو داره تحمل ميكنه..اما وقتي حادثه خيلي بزرگ ميشه و اتفاق طوري هست كه از آستانه ي تحمل ما آدما خارج ميشه بدن ما به سرعت بيهوش ميشه..اين بيهوشي يه لطف بزرگه از طرف خداوند..مثل كسي كه تصادف هولناكي ميكنه و بيهوش ميشه ..اين كمك رو خداوند به ماميكنه تا از شدت درد قالب تهي نكنيم و به جاي اون فقط براي مدتي بيهوش باشيم..حالا شما اين مثال رو تعميم بدين به دردهاي روحي..به يه آدمي كه فشار روحيش اونقدر زياد شده كه دچار حالتي شبيه بيهوشي روحي ميشه..اين ادم هيچي حس نميكنه اما ميدونه داغونه..فرق ميكنه با يه آدمي كه از سرِبي خيالي و بطور ارادي و آگاهانه خودش رو به بيخيالي زده پس شدت حوادث تاثيرگذار بر روح آدما ممكنه گاهي اونقدر زياد و وسيع باشه كه آدم رو توي يه گيجي و خلسه ببره...
    «اما اين روزها اتفاق هاي پيچيده اي دارد در قلب من روي ميدهد که خودم هم گيج و

    مبهوت مثل ديوانه ها بخاطر اينکه ديوانه ترم نکنند بي خيال از کنارشان عبور ميکنم...بعضي وقتها وحشت زده ام ميکنند. »
    «

    خالي شده ام از تو..از خودم ..از همه چيز..شده ام مثل کسي وسط جزيره اي دورافتاده و متروک که

    حافظه اش را از دست داده است. »
    اتفاقاً با دقت خوندم و باز همون نظر سابق رو دارم ، نويسنده در گذشته عشق شورانگيز اما ناکام رو تجربه داشته و به دليل فکر کردن مداوم و مرور خاطرات شور اوليه کمرنگ شده و به ورطه بي خيالي نزديک شده من از متن نوشته ها به اين استنباط رسيدم .
    پاسخ

    سلام..خيلي لطف کردين که دوباره با دقت خوندين... خيلي ازتون تشکر ميکنم بخاطر وقتي که گذاشتين...نظرتون بينهايت برام محترمه و اميدوارم باز هم خواننده ي مطالب اينجا باشيد...گاهي وقتها ايراد از نويسنده است که درونياتش رو نميتونه خوب منتقل کنه
    نه..بايد غرق شد..بايد..
    پاسخ

    باهاتون موافقم....من با تو هيچوقت به ساحل نميرسم
    سلام
    اين نوشته من رو ياد يه آدم بي خيال در زندگيم انداخت شما الان در ورطه بيخيالي قدم مي زنيد و اين حالت براتون ناآشناست .
    در هر حال نگارش زيبايي بود من خوشم اومد .
    پاسخ

    سلام...تعبيرتون از نوشته ي من باعث شد به طور تاکيد آميزي ازتون بخوام که يه بار ديگه متن رو بخونيد...منتظر کامنت بعديتون هستم
    کجا بودن را نميدانم....
    اما...
    خستگي گذر از بيابان را حس ميکنم....
    سلام.. مث هميشه عجيب...
    گاهي آدم دوس داره سرشو بکوبه به ديوار....
    اتفاقا من ميگم خوبه که آدم حافظه ش پاک شه.. اونوخت کسي ازت انتظاري نداره...
    مثلا انتظار عاقل بودن....
    چقدر بده بزرگ بودن... چقدر بده نتوني هروخت که دلت خواست هاي هاي گريه کني بلکه يه خورده.. يه خورده آروم شي...
    هييييي.....
    پاسخ

    خستگي گذر از بيابان....همينکه ميدوني از بيابان گذشتي خودش خستگيتون رو درمياره...گاهي آدم دوس داره سرشو بکوبه به ديوار...اما توي جزيره ي دورافتاده ديوار گير نمياد که...مسئله ي اصلي اينجا اينه که هيشکي دوروبرت نباشه اما نتوني گريه کني
       1   2      >