دی آلوگ
من:آرامش شب چقدر باشکوهِ
تو:بله ....خیلی
من:انگار شب همه چی بهت زل میزنه و خودش رو با تو همفاز میکنه...من حس میکنم مولکولها هم غرق در یک نیایش عمیق هستند -
تو:بله درست میگین...انگار همینجوریه
من:انگار آسمون به شدت به زمین نزدیک میشه...انگار آسمون میخواد زمینو درآغوش بکشه...انگار قلب زمین میخواد به سمت آسمون پرتاب بشه..به شدت
تو:نه دیگه من این احساس و ندارم.
من:حس نمیکنی دعات تو شب مستجاب تره؟
تو:بله.
من: منم منظورم از آسمون همون ملکوته..و زمین هم همین خاک بی مقدار...پس ملکوت رو تو شب نزدیکتر حس میکنی...این همون چیزیه که
من بهش میگم نزدیکی آسمون به زمین
من بهش میگم نزدیکی آسمون به زمین
تو:بله متوجه شدم....شما شاعرانه اش رو گفتید...
من:ببخشید که اینجوری حرف میزنم...تحمل این آشفته گویی ها و شاعرانگی ها برای خودمم مشکله..مثل یه بغض عمیق تو گلوی من
سنگینی میکنه...باید چیزی بگم و گرنه خفه میشم
سنگینی میکنه...باید چیزی بگم و گرنه خفه میشم
تو: معذرت می خوام حالتون خوبه؟
من:بله...فکر میکنم بله
...........
تو:ببخشید اسمتون چیه؟
من:..........
تو:اسمتون و نگفتید
من:.......
کلمات کلیدی :