• وبلاگ : وسعت دل
  • يادداشت : قفسه ي من
  • نظرات : 13 خصوصي ، 20 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + .... 
    سلام.شب بخير.
    خوندن متن شما ميون اين همه استرس کاري و کلي مشغله که اين روزها ذهنمو آزار ميده،کمک بزرگي به من کرد..بعد از اينکه خوندمتون هر چند خيلي ديروقت بود اما يه برگه برداشتم و تمام کارهامو ليست کردم.اولش که به حجم بالاي کارام نگاه کردم خيلي غصه خوردم اما چاره اي جز پذيرششون نداشتم.بعدشم يه سري به کتابخونه م زدم.به يه عالمه کتابي که پارسال با عشق خريده بودم اما هنوز فرصت نکردم بخونمشون.
    همه توقع دارند که کارهاشون سروقت انجام بشه اما هيچ کس به اين فکر نمي کنه که من قبل از اينکه نسبت به اون ها تعهدي داشته باشم،نسبت به روح و روان خودم متعهدم.الان چند ماهه که دلم لک زده واسه شعر گفتن ...واسه يه خلوت شاعرانه با خودم.
    خوب که فکر مي کنم مي بينم مقصر اصلي خودم هستم.
    در هر حال ممنون بابت متن زيباتون.التماس دعا.

    پاسخ

    سلام...دقيقآ وقتي داشتم کامنتتون رو ميخوندم شب بود..ولي الان که دارم جواب ميدم وسط ظهره...نميدونم شما کي جوابمو ميخونيد...بنابرين وقتتون بخير...خوبه که نوشته ي من باعث شد که يه سير و سفر دلپذير و دلچسب داشته باشيد و کمي از استرس کاريتون کم بشه..واينکه کارهاتون رو ليست کنيد...و ذهنتون رو از ازدحام افکار خلوت کنيد...و سري به کتابخونه تون بزنيد...و به قسمت کوچکي از تعهدي که به روح و روانتون داريد عمل کنيد...اما اين حس شعر گفتن که از دل من رخت بربسته و دائم داره زجرم ميده گويا مشکل مشترک من وشماست...من دلم يه ماه رمضون طولاني ميخواد...دلم يه شب قدر بي نهايت ميخواد...ميخوام بگردم..دنبال خودم...نميخوام استرس اينو داشته باشم که وقتم کمه...ميخوام تا بي نهايت وقت داشته باشم...و صبح شب قدر خودمو پيدا کرد ه باشم....دلم اينا رو ميخواد....لحظات بزرگ و بي پايان و ژرف و ملکوتي و با شکوه و .....