سلام دوستم
عمر من دريا دريا ريخت از چشمهايم.....از چشمهايي كه مثل كوير هيچكس منتظرشان نيست......چشمهايي كه مثل گلهاي قرمز فرش شما ، نه! بيشتر از قرمزي آن گلها خيره مانده اند هنوز..... به زندگي فرصت دادم تا خودش را با من وفق دهد... او هم دست رد به سينه ام زد...زندگي بدقول تر از قرار ماه با حوض شما بود.....هزار بار بدقول تر از هزار بار شما بود........كوچه ها بيشتر نمناك نيامدن باران اند....اگر باران مي آمد غرق ميشدند.......خيلي گشتم ولي هيچ ساعتي نبود كه ثانيه هايش با ضربان قلب من دقيق باشد......دوباره فهميدم تنهايي انگار مهر پيشاني من است......