اي كاش اين غزل و غمش ابتدا نداشت جغرافيا براي زمين كربلا نداشت اين شعر داغ زد به دلم تا نوشته شد اين بيت ها مرا به چه رنجي كه وا نداشت فرمان رسيده بود كماندار را و بعد تير از كمان رها شد و طفلي كه نا نداشت قصد پسر نمود و به قلب پدر نشست تيري كه قدر يك سر سوزن خطا نداشت اكنون حسين مانده كه ديگر به پيكرش جايي براي بوسه ي شمشيرها نداشت بر سينه اش نشست و خنجر كشيد و ... نه! ديگر غزل تحمل اين صحنه را نداشت اين جنگ و سرنوشت غريبش چه آشناست قرآن دوباره جز به سر نيزه جا نداشت تنها سه سال آه سه سال عمر كرده بود اما كسي به سن كمش اعتنا نداشت با چشمهاي كوچك خود ديد آنچه را گرگ درنده هم به شكارش روا نداشت پايان گرفت جنگ و به آخر رسيد ... نه! اين قصه از شروع خودش انتها نداشت