• وبلاگ : وسعت دل
  • يادداشت : دزفول
  • نظرات : 16 خصوصي ، 15 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مهدي 

    سلام

    ميدوني چه جايي زندگي ميكني؟منتطقه اي كه يه عده اومدن از اونجا رفتن اسمون اومدن وخيليهاشون برنگشتن نميدونم تاحالا طعم افنجار كنار دست خودتو چشيدي يا نه فقط بدون بادش همه چيزو رو سرت خراب ميكنه شايد نفهمي ولي من كه يزدم حال اون منتطقه رو خوب ميفهمم راستش خيلي دوس داشتم زمون جنگ بودم تاشهيد ميشدم البته شايد قسمتم نميشد ولي دوس داشتم فقط استخونم برگرده يادمه يه شهيد گمنامو اوردن يزد تو حوزه بسيج خودمون گذاشتن كه فردا تشييع بشه به زور با بچه ها خودمونو ت بسيج نگه داشيم 4نفري تا شبو اونجا باشيم يادش بخير يادمه 2بعد نصف شب بود همه بيدار بوديم دعا كميل ميخونديم زيارت عاشوراو....گريه مون گرفته بود اومديم دوراون شهيد نشستيم هركسي دردي داشت ميگفت كفنو كه باز كرديم فقط استخون سينه بود با جمجمه ويه پا اون شب صفاي خاصي رو داشت دعا كن از منطقه غرب شهيد نشدم لااقل منطقه شرق شهيد بشم(ميدوني كه يزد قاچاقچي مواد زياده محل عبورشون هستش بگيرند زنده ات نميذارن)به خصوص اون مانوري كه كنار محل عبورشون بود تا صبح زهرمون رفت يادمه من رمزم اميد 10 بود خيلي اون شب يادت كردم شرمنده زنده برگشتما!!!!!!!!!خب زياد حرف نميزنم به همه سلام برسون

    پاسخ

    سلام...من بمباران رو كنار دست خودم ديدم....اما شهادت افتخار بزرگيه كه براي آدماي مخصوصي در نظر گرفته شده...ولي مهدي جان ...جنگ در اون زمان و دفاع از وطن يه تكليف بود...الان تكليف چيز ديگه ايه...اگه بخواي دس بكار بشي هر لحظه جبهه است....هر آسيبي در راه انجام تكليف شهادته...من فكر ميكنم اگه تو زمان جنگ بودي اسير ميشدي بعد هم ميرفتي با عراقيا:دي...تو اسمت مهديه چرا رمزتو گذاشتي اميد؟؟؟ميخواي خرابكارياتو به اسم من تموم كني ؟؟ بازم كه زنده برگشتي..شرمنده نباش ايشالله دفه ي بعد :دي...شوخي كردما...ناراحت نشي...موفق باشي