سلام اميد اقاي گل عزيزدل خودم جگر خودم چطوري مثل اينکه خيلي دلخوريا بابا اخماتو باز کن ديگه اشکم دراومد که راستي ببينم شما از دزفول رفتي جاي ديگه؟؟ احساس ميکنم دزفول نيستي!!!!!! خب اخه ديروز داشتم دفتر خاطراتتمو باشما ميخوندم البته اين دفتر مخصوصه کوچيکه ها يه مطلبي ديدم گفتم نکنه از دزفول رفتي!!!!به هر حال خاطرات قشنگي ازت دارم البته بعضي صفحات اين دفترم يکم يا گوشه اش پاره شده يا انگار از جنگ برگشته چيکار کنم بعضي خاطرات ادمو کفري ميکنه حرص ميکنم دستم به شما که نميرسه به جون دفتر ميافتم ...دي .....راستي يادم يه خاطرتو خوندم اون شبي بود که تو اتاق عمل نفله شدم وخبرش بهت رسيد راستش شرمنده زنده برگشتما انشاا...دفعه بعد دستم راحت ميشي خب من نميخواستم اگر ميدونستم تهروني تو دردسرت نمي نداختم خب لازم بود راستي اينا گريه نداره که مگه بچه اي که گريه ميکني مردن من که گريه نداره ...دي ...بخند ....خب سرتو درد نميارم مواظب خودت باش