بچه که بودم ، فکر مي کردم اگه يه مدته طولاني به آسمون زُل بزنم بالاخره خدارو مي بينم ، زل که ميزدم خوابم مي رفت صبح که بيدار مي شدم مي گفتم فردا شب ديگه نميخوابم يادمه دلم نميخواست که بخوابم ... بزرگ که شدم نه به آسمون نگاه ميکنم ، نه سعي مي کنم نخوابم هر چند همچنان دنبال ِ خدايم ...!!بچه که بودم هر کي مي پرسيد چقد دوسم داري مي گفتم ده تا ... آخه فکر مي کردم ده تا آخرشه ، آخر ِ همه چي ...کاش هنوزم فکر مي کردم ده تا آخره همه چيه ، شايد کمتر .... شايد.