اميد...
تو اگر مي داني
باعثش ما بوديم
پس چرا اين همه نالاني باز؟
تو كه مي داني من
آخر هر شب تاريك وسياه
در دل هر چيزي،آخر هر نفسي مي آيم
همه آنچه كه داري ونداري امروز
از سرلطف و صلاح من و عشقم بر توست
پس چرا اين همه ناشكري باز؟
من حواسم به تو هست،تو اگر دردي ورنجي وغمي مي بيني
من براي تو همه مصلحت و لطف و صفا مي خواهم