پيام
+
پدرم از دنيا چيز زيادي نمي دانست.سوارپاجرو نشده بود.نميدانست رانندگي با كاتلاس سوپريم چه كيفي دارد.كامارو و كوروت نديده بود.نميدانست كلاردشت كجاست،ويلا يعني چه.پدرم نميدانست رژ لب چيست يا چرا به مژه ها ريمل ميكشند
داروگ..
91/9/3
اميد...
پدرم مرد بدون اينكه صداي شهرام و فري را بشنود.مرد وفرق صداي ويلون سل وگيتار را نفهميد.حتي ساكسيفون را به چشمش نديد.پدرم صبح ها هميشه با صداي خروس بيدار ميشد.و ظهر ها با صداي اذان راديوي كوچكش وسط بيابان نماز ميخواند.پدرم كراوات و پاپيون نميزد.ادكلن مصرف نميكرد اما هميشه يك شاخه نرگس وحشي توي سجاده اش بود.كه در سجده از بوي آن مست ميشد.سجده هايش را شايد بهمين خاطر طولاني ميكرد
اميد...
برگرفته از كتاب ((چند روايت معتبر ))نوشته ي مصطفي مستور
محمد_عابديني
خيلي قلم مستور رو دوست دارم ... البته خودش رو نه ... شنيده بودم دوم خرداديه
تبسم بهار ♥
دقيقا..منم كتاباي مستور رو خوندم..قلمش عاليه....البته قلمشو بيشتر از مفاهيمش دوست دارم.
اميد...
روي ماه خداوند را ببوس
تبسم بهار ♥
من گنجشك نيستم. دست هاي جذامي..عشق بدون نقطه و......
اميد...
...
خليل سعيدي
ان پدران .... بودند... اما رفتند... ما که پدران اينده ايم... همه را ديده ايم چه کنيم... تقصير ما چيست.. ؟؟گناه ما چيست؟؟