سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکه شما را دوستبدارد، خدا را دوست داشته است، و هرکه شما را دشمن بدارد، خدا را دشمن داشته است . [امام هادی علیه السلام ـ در زیارت جامعه ـ]

ایمان

ارسال‌کننده : امید... در : 92/7/5 12:7 صبح

                       
لیلای من...برای تو مینویسم..برای تویی که تنها دست آویز یقین منی ...برای تویی که در وجودت هیچ شکی ندارم..در پلک زدنت...خندیدنت...نگاه کردنت...ظرف شستنت ...جارو کردنت...اخم کردنت..در همه ی حرکاتت به یقین رسیده ام ...ایمان آورده ام...چون هستی..چون واقعآ هستی...چون لمس میکنم ات...چون با تو حرف میزنم...چون جواب میدهی....چون گریه میکنی...چون میخندی...چون اشک میریزی...چون غصه میخوری...و من همیشه تلخی های یقینی را  بیشتر از  شیرین ترین شکهای عالم دوست داشته ام...حالا تو که شیرین ترین یقین منی...ایمان من ...بگذار امروز به همه ی فرمولهای فیزیک و ریاضی عالم تشبیهت کنم.....گاهی فرمولهای ریاضی را و فیزیک را میشود بوسید و به روی قلب گذاشت و آرام شد...شاید خنده دار باشد ...شاید اگر کسی  موقع این کار ببیندت به دیوانگی ات شک کند ..اما من عاشق این فرمولها ی یقینی هستم..شنیدی چه گفتم؟؟؟..یقینی....آخر توی همه ی عالم به هر کهکشانی که بروی توان دوم وتر یک مثلث قایم الزاویه برابر است با  مجموع توان دوم های دو ضلع دیگر...اگر قبول نداری براحتی میتوانی امتحان کنی...اما علوم انسانی ..علم عرفان...آه که چقدر وحشت زده ام میکنند...آدم چهل سال راه میرود...چهل سال عبادت میکند...چهل سال خودسازی میکند...بعد تازه میفهمد خدارا نشناخته...هرچه راه آمده است اشتباهی بوده...هر کس هر چه را میتواند به عنوان واقعیت جار بزند هیچ اتفاقی نمی افتد..راست بگوید یا نه مهم نیست....فوقش راسل میشود...گوته میشود...نیچه میشود...ابوریحان بیرونی میشود...خیام میشود...کدامشان راست میگوید....بالاخره یکیشان ....مهم نیست...هرکس میتواند بگوید حق با من است...توی هر راهی که میروی اجازه داری شک کنی...اصلن خودت شک میکنی...
یقین من...ایمان من...لیلای من...فیزیک ترین واقعیتی که میشناسمت ...امشب به تو نگاه میکنم و آرام میشوم...آب توی صد درجه به جوش  می آید ...و تو الان داری به سمت آشپزخانه میروی ، درست جلو چشمانم لیوان را پر از آب جوش میکنی...انرژی نه از بین میرود و نه تولید میشود فقط از حالتی به حالت دیگر تبدیل  میشود ...و تو الان داری روی میز  را دستمال میکشی و  یک چای کیسه ای درون لیوان می اندازی...اگر یک سیم حامل جریان در یک میدان مغناطیسی قرار بگیرد نیرویی بر آن وارد میشود...تو روی صندلی نشستی  در حالیکه چند تار مویت از روسری ات بیرون زده است و به پیشانی ات چسبیده است....نور بصورت خط مستقیم سیر میکند...و تو به من زل زده ای و لبخند میزنی....

تمام

...............
بخاطر طولانی بودن متن از دوستان عزیزم معذرت میخوام  اما انتظار دارم که با دقت همه ی متن خونده بشه...از بس همیشه کوتاه نوشتم...از بس دیر نوشتم..از بس اینجا نیومدین......همه ی اینا دلیل انتظار من از شماست




کلمات کلیدی :