نمي دانم ليلي در خواب بود و تو او را مي ديدي يا تو در رويا بودي و او تو را نمي ديد
اما اين زيباترين رويايي است كه استادانه ذهن ها را درگير مي كند و براي لحظاتي تو را مي برد به ژرفاي احساسي كه ستودني است و من نيز به همان اندازه خودم را به جريان نامعلوم و خوش آيند مي سپارم
همانجا كه از انحناي پلهايش گفتي از نصف النهار تمام دنياي عاشقانه
اصلن مي داني عاشق بودن هم شجاعت مي خواهد در قرن انجماد روح ها
سلام
اگر چه قبل ترها خوانده بود و بسيار به دلم نشست اما شايد تب نوشته تون نذاشت كه همون موقع بنويسم
زلال باشيد و جاري
و قلمتون تا هميشه نويسا شاعر لحظه هاي ناب