برميگردم براي خواندن
اما بايد وقت بگذارم براي خواندن کمي بي حوصلگي نمي گذارد.
سپاس
متوجه منظورتون نشدم ..... يعني چي ؟؟؟؟
براي من كه همه نوشته ها با يه فونت هست .....در حد ليسانس صحبت كنيد مام بفهميم ..... اگه مي خوايد ادبياتي صحبت كنيد كه بايد بيايد پايين تر در حد ديپلم و يا شايدم . . .
سلام رفيق
نرسيدم کامل داستانت رو بخونم براي خواندن حتما ميام.
-------------- به نام خداي مادر --------------
دوست عزيز ..... سلام .
وبلاگ واقعا زيبايي داري . بهتون بايت سليقه اي که به خرج داديد تبريک ميگم .
داستان فوق العاده اي بود ........ تشکر.
منتظر حضور گرم شما هستم .
------------------------------- ------------------------ --------------------------------------
با آرزوي بهترين ها براي شما
اسطوره عشق مادر www.kolbeye-doost.parsiblog.com
سلام
داستان زيباتون با صحنه هاي زيبا و بديع رو خوندم اگر چه نمي شد از خوندنش شاد شد اما به هنر نويسنده اش مي شد پي برد
و صحنه هايي كه برام جالب بود :
باد آنقدر شديد نبود که درختها اغراق ميکردند.
او مداد را مثل يک سنجاق سر از لاي موهاي يک فرشته بيرون آورد
صبح هوا خيلي سرد بود ميخواستم نرگس را بيدار کنم.نرگس هم خيلي سرد بود
چه لطيف است حس آغازي دوباره،
و چه زيباست رسيدن دوباره به روز زيباي آغاز تنفس…
و چه اندازه عجيب است ، روز ابتداي بودن!
و چه اندازه شيرين است امروز…
روز ميلاد…
روز تو!
روزي که تو آغاز شدي!
تولد مبارک