سلام
داستان زيباتون با صحنه هاي زيبا و بديع رو خوندم اگر چه نمي شد از خوندنش شاد شد اما به هنر نويسنده اش مي شد پي برد
و صحنه هايي كه برام جالب بود :
باد آنقدر شديد نبود که درختها اغراق ميکردند.
او مداد را مثل يک سنجاق سر از لاي موهاي يک فرشته بيرون آورد
صبح هوا خيلي سرد بود ميخواستم نرگس را بيدار کنم.نرگس هم خيلي سرد بود