• وبلاگ : وسعت دل
  • يادداشت : آن مرد در بارا..
  • نظرات : 11 خصوصي ، 21 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + نسيم پريشان 

    سلام

    داستان زيباتون با صحنه هاي زيبا و بديع رو خوندم اگر چه نمي شد از خوندنش شاد شد اما به هنر نويسنده اش مي شد پي برد

    و صحنه هايي كه برام جالب بود :

    باد آنقدر شديد نبود که درختها اغراق ميکردند.

    او مداد را مثل يک سنجاق سر از لاي موهاي يک فرشته بيرون آورد

    صبح هوا خيلي سرد بود ميخواستم نرگس را بيدار کنم.نرگس هم خيلي سرد بود

    قلمتون نويسا
    پاسخ

    سلام....خوشحالم كه هنري در من ديديد...((اين جمله ها رو خودم هم برجسته تر نوشتم))