• وبلاگ : وسعت دل
  • يادداشت : خلآ حادثه
  • نظرات : 7 خصوصي ، 25 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2      
     
    + !!! 

    اي واي از اين خلسه هاي دروني خلا هاي روحي . چيزي بعد از بالاتر از عشق است که وقتي نميتواني به اون دست پيدا کني وقتي چيزهايي که دوستشان داري وروحت با آنها عجين است را نميتواني با خودت داشته باشي وقتي حتي نميتواني خودت باشي خودت را ثابت کني خودت را بفهماني هميني ميشويم که الان تو هستي!

    به کجا روم ؟ به که بگويم؟ به چي فکر کنم؟ خدايا من کي هستم؟ کي شدم؟ وچقدر دوست دارم آني باشم که در افکارم هست. من اويم و اوست آرزويم پس چرا او نيست؟؟ خدايا چرا نميتوانم خودم باشم . گاهي دلم براي خودم تنگ مي شود.

    پاسخ

    چيزي بالاتر از عشق...بحث نتوانستن نيست ...خواستن و نخواستن نيست...مثلآ تو داري توي خيابان راه ميروي و از طبقه ي دهم يک ساختمان نيمه کاره يه تير آهن سقوط کنه و درحاليکه به بالا نگاه ميکني ميبيني به فاصله ي ده سانتيمتري از تو قرار داره و با سرعت داره مياد...توي اون چند صدم ثانيه هيچي نيست...هيچي..تو خالي ميشي از همه چيز...
    تنها حواسم پرت شد ميان ِ خلا حادثه .... تنها ...
    پاسخ

    يکي دست ما رو بگيره............................
    + شادي گم شده 
    سلام
    ديشب يه همچين متني رو از روح الله رجايي خوندم توي مجله همشهري جوانشماره 434
    البته نميدونم مخاطب شما و گريه و بغض هاتون همينيه که من احساس ميکنم يا نه ولي نويسنده ي اون مطلب روز عاشورا بين الحرمين بود و هر چي زود ميزد اشکي نمي اومد
    تيتر نوشته اش اين بود : عاشورا ، توي کربلا ادم خنگ ميشود !

    اگر کربلا ميرويد عاشورا نرويد عاشورا توي همين تهران توي هيئت هاي خودمان دست کم چسزهايي ميفهمد کمي گريه ميکند لذتش را ميبرد ولي عاشورا در کربلا ادميزاد خنگ ميشود ..... هنگ ميکند ....

    منم تجربه اش کردم
    جايي غير از مجالس ائمه
    دلم فرياد از ته دل ميخواست ولي نميشد
    دلم جييييييييييييييييييييييغ بلند ميخواست ولي نيامد
    دلم گريه ي هاي هاي و بلند بلند ميخواست ولي جز قطراتي چيزي نشد
    نفس به شماره افتاد ....
    حس خفگي....
    تمناي اکسيژن .....
    ايکاش بغض ها هميشه مي باريدند ....
    پاسخ

    اگر کربلا ميرويد عاشورا نرويد....منم فکر ميکنم حق با ايشون باشه...بعضي فضاهارو نميشه تحمل کرد...بعضي زمانها رو نميشه تحمل کرد..بايد خودتو بيهوش کني تا تموم شه بعد بهوش بياي
    سلام..حس عجيبي در نوشته هاتون برام موج ميزنه..
    حال من اينه: خالي شده ام از تو ..از خودم...الي تا اخرش...اتفاقي که شايد انقدر دور ...دور..:(
    قلمتون استوار
    پاسخ

    سلام...حس عجيب..حسي که نميشه حجمي براش متصور شد...لطف کردين
    اين روزها اتفاق هاي پيچيده اي دارد در قلب من روي ميدهد که خودم هم گيج و مبهوت مثل ديوانه ها بخاطر اينکه ديوانه ترم نکنند بي خيال از کنارشان عبور ميکنم...چقد اين قسمتش آشنا بود با حال الان من...
    سلام شب خوش... نوشتتون قشنگ بود... بايد يه بار ديگه هم بخونمش:)
    پاسخ

    سلام...ممنونم از وقتي كه گذاشتيد...آرام رد بشيد و خودتونو به كوچه ي علي چپ بزنيد....يه راهي پيدا خواهد شد
    کاربر گرامي، سلام
    در تاريخ دوشنبه 4 آذر 92 نوشته (خلآ حادثه) شما به فهرست نوشته هاي برگزيده در مجله پارسي نامه افزوده شده است. اميدواريم هميشه موفق باشيد.
    پاسخ

    سلام...ممنونم جناب دبير محترم
     <      1   2