سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش بیش از آن است که به شمار در آید، پس از هر چیز نیکوترینش را برگیر . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

در همه چیز منتشر است...خداوند

ارسال‌کننده : امید... در : 94/6/15 9:40 عصر

پانزدهم شهریور نود و چهار

1-محمد رضا با خوشحالی تلفن را برمیدارد ...زنگ میزند به عاطفه:سلام....ضامن واممون جور شده...

2-نرگس گوشه ی اتاق کز کرده .....خیره شده به ساعت دیواری..ساعت را نمیبیند.... تصویر جلو چشمانش پشت اشکهاش شروع میکند به رقصیدن ....یک اندوه در ذهنش  زمان را با شدید ترین شکل ممکن متوقف میکند..... ماه پیش مهران زنده بود 


3-لیلا  تولد هفده سالگی اش را جشن میگیرد...لیلا سرش خیلی شلوغ است


4-علیرضا تند و تند زیر لب ذکر میخواند......آماده ی بیهوشی میشود


5- محسن مینشیند روی نیمکت پارک...سیگاری روشن میکند ...فکر میکند به سارا...دختر چهارساله اش.....دوباره به جدایی فکر میکند...قلبش تیر میکشد


6-مریم استخدام میشود.....فکر میکند به مادرش...قلبش از شادی لبریز میشود


8-شهرداری درخت کنار خیابان را قطع میکند....گنجشکی حوالی آنجا پر میشود از بی قراری 




کلمات کلیدی :