قرار بی پایان
عمر من چکه چکه از عقربه های ساعت دیواری اتاق خوابت ریخت بر رو ی فرشی که گلهای آنرا آب میدادم از نمک گیر ترین چشمهای بارانی این کوچه....
زندگی فرصت نکرد در چشمهایم حلول کند و خوب میدانستم که ماه بعداز امشب هزار بار دیگر هم با ته مانده ی آب این حوض بدقولی میکند.....
کلمات کلیدی :