احساس غربت
احساس می کنم اینجا قدری هوا کم است
اینجا برای کسی که بزرگ است جا کم است
تا بوی نان و سکه در این شهر پر شده است
اینجا برای خوردن غم تو اشتها کم است
اینجا اگرچه لاف عاشقی از حد گذشته است
آری بدان عزیز عاشق بی ادعا کم است
احساس غربت اگر می کنی هیچ عجیب نیست
اینجا غریبه زیاد است ولی آشنا کم است
دل خوش مکن تو بر تبسم و لبخند مردمش
اینجا سلام های بی طمع و بی ریا کم است
در نیمه شب همه آرام خواب ولی بهر دیدنت
یا اینکه نیست دیده ی بیدار یا کم است
شعر از خودم
کلمات کلیدی :