گزارش ترس
مهدی کوچولو رو میبرم لب رودخونه...دستش رو می گیرم و کم کم تو آب جلو میرم..آرومه و لذت میبره ..یه لحظه دستش رو ول
میکنم ..شروع میکنه به ترسیدن و گریه کردن اما خودشو با ترس نگه میداره..دوباره دستش رو میگیرم و بغلش میکنم بهش میگم:بابا وقتی من کنارتم نباید بترسی..میگه:باباوقتی میترسم باید بغلم کنی...دوباره محکم بغلش میکنم و تو دلم آهسته میگم: خدایا حالا نوبت توئه
کلمات کلیدی :