آزاد
اینجا وسط این میدان لعنتی آنقدر شب دورم زد که صبح از یادم رفت چقدر تنهایم گذاشته بودی
من هی بی تو پیر تر میشوم که بخندی و تو .........
شاید هم برایت مهم نباشم که دیروز چقدر از دستم خسته شده بودی.
خسته شده بودم از همه ی نشستن هایی که دستی دستی مرا توی یک ذهن متورم پرت کردند و هی غرق شدم.....
تا بیایم به ته این خواب برسم چقدر طول می کشد
اینجا بی تو چقدر طول می کشد...
باز تو راه خودت را می روی و من هیچوقت برایت مهم نیستم...
شعر از امید
کلمات کلیدی :