سجده ی یک بند
پدرم پنجاه سال سن دارد....تاکسی هم دارد...فشار هم...و کمی چربی ..و کلی قسط ......دو تا بچه دارد...اولش سه تا بودند...پدرم حرف نمیزند...خیلی کم حرف میزند...همیشه ساکت و آرام است...پدرم نماز میخواند.....نماز را خیلی دوست دارد...خیلی نماز میخواند...پدرم خیلی سجده میرود....پدرم خیلی خسته است..گاهی توی سجده از فرط خستگی خوابش میگیرد...بعد بلند میشود و دوباره وضو میگیرد و به سجده میرود....پدرم دوباره توی سجده خوابش میگیرد...شاید خواب خداوند را میبیند...پدرم خواب خداوند را میبیند
.
.
.
.
حقایق بالا حقیقت ندارد و شرح حال نویسنده نیست
کلمات کلیدی :