یاد تو
دلی که با تو خو کند
کجا به شِکوِه رو کند؟
کلمات کلیدی :
من پاره های پیکرم را پس نمی گیرم
از تیغ ها حتی سرم را پس نمیگیرم
باور نداری اعتقادم را بگیر از من
باور کن از من باورم را پس نمی گیرم
می سوزم و می سوزم و از بادها حتی
ته مانده ی خاکسترم را پس نمی گیرم
از آسمان از ماه از شب از خدا حتی
دست دعای مادرم را پس نمیگیرم
یک آدم خوب و شریف و سربزیرم من
از سجده ها چشم ترم را پس نمیگیرم
رئیسی پور
کاش میشد برگردیم به روزهای قدیم....به روزهای گرم بین من و تو...به روزهایی که شنیدنی بودم...خریدنی بودم...دیدینی بودم...شکستنی بودم...شکستنی
روزهایی که می نشستی پای حرفهای ساده ام...صدای شنیدنت را میشنیدم...صدای گوش دادنت را ......از پشت ابرهای خیال انگیز کلی برایم دست تکان میدادی...و من با تمام خستگی ام...با تمام نارسایی ام..و با تمام تقصیراتم خودم را
مستحق این توجهات میدانستم...و میگفتم خودت که میدانی مستحق ترین فرد به داشتنت منم...که بیشتر از همه میشناسمت...
گذشت و گذشت و گذشت ...بیشتر تشنه ات شدم......بیشتر بی خیالم شدی
بیشتر برایت حرف زدم....و هی حرف زدم و حرف زدم و حرف زدم و ....نو بیشتر نبودی ...بیشتر نشنیدی.....
هرچه به سرم می آید از نبودن توست......شاید نمیدانم به چه نامی صدایت کنم.....کجا دنبالت بگردم...از که سراغت را بگیرم...ولی تو که راه را بلدی...
دوست نوشت:بزودی با یه غزل جدید برمیگردم
وبلاگ نویسی کمکم کرد بنویسم
و گاهی شعر بگم....و خیلی چیز از دوستانم یاد بگیرم...شیوه ی فکر کردن و نوشتن رو
و کلی خاطرات برام رقم زد
پس دوباره بهش برمیگردم
امیدوارم مثل قدیم بشه
پی نوشت: اینجا پیدات کردم اونقدر که با تو بزرگ شدم و دارم با تو پیر میشم