سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حکمت با شهوت در یک دل جای نمی گیرد . [امام علی علیه السلام]

تردید

ارسال‌کننده : امید... در : 89/5/12 2:56 عصر

تمام خودم را به روسری ات گره زدم و تو چقدر عادت کرده ای به اینکه مرا به دهن کجی هایت آویزان کنی......و این منم که رو به صلیب چشمهایت قنوت میکنم و فقط منم که ابروهایت را میشناسم و فقط من میدانم که این پیامبران ملحد ، محراب را از  روی ابروهای تو به ما قالب کرده اند.....
قصه که به  اینجا میرسد تو راه خودت را میروی و من ....این به اصطلاح من راه خودم را هم نمیروم.....
ضربان ساعت از قلبم جا می ماند وقتی انتظار آمدنت مرا به آینده ای پرت میکند که  هیچوقت خیال آمدنش نیست .........
باز من دلم  گیج  و باز تو دلت....این به اصطلاح دلت از پشت پنجره های مه گرفته و امن به خیال خودش به من سلام میکند ...یا شاید به خیال من به خودش........اصلآ اینجا هیچ چیز معلوم نیست....
بمان .....تا ابد نفس بکش  که اینجا اکسیژن با نازلترین قیمت خونت را نجس میکند.....
آخرش من...این به اصطلاح من روزی جرات خواهم کرد به چشمهایت ذل بزنم و بی رکوع به سجده بیفتم تا شمشیر مژه ات مرا به مسلخ رستگاری قربان کند
                                                                                         (دست نوشته از امید)



کلمات کلیدی :

ادب عشق

ارسال‌کننده : امید... در : 89/4/3 9:17 صبح

این بار لحن این گله باید عوض شود
نزدیکتر بیا که فاصله باید عوض شود

با یک نگاه هستی من را گرفته ای
برگرد این معامله باید عوض شود

یک جای قصه بین من و تو مجهول مانده است
قطعآ که این معادله باید عوض شود

وقتی که از جواب های تو قانع نمیشوم
شاید که شکل مسئله باید عوض شود

لو رفته است شکل دام نگاهت درین مسیر
این راه،این عبور،این تله باید عوض شود

     (( شعر از امید )) 




کلمات کلیدی :

ساقی

ارسال‌کننده : امید... در : 89/3/25 8:1 عصر

برسان باده که غم روی نمود ای ساقی
این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی



کلمات کلیدی :

حق با توست

ارسال‌کننده : امید... در : 89/2/5 1:30 عصر

باد آتش به گریبان  شقایق می کرد
و مرا بیشتر از بیشتر عاشق می کرد

غزلم داشت بدون تو درینجا می مرد
داشت در حنجره ی خسته ی من دق می کرد

من از آیینه شدن هیچ نمیدانستم
که چرا فاش درین قصه حقایق میکرد

منطق چشم تو با تکیه به استدلالش
واقعآ داشت مرا با تو موافق می کرد

سایه ات بر سر خورشید چه سنگین افتاد
داشت ابعاد زمین را همه مشرق میکرد

قدر یک پلک زدن از تو نپوشیدم چشم
و مرا چشم بدهکار دقایق میکرد

کاش تا هرزه ترین خار بیابانت هم
پای دل را به تمنای تو لایق میکرد

                                                                                                     شعر از امید




کلمات کلیدی :

جدایی !!!

ارسال‌کننده : امید... در : 89/1/26 5:27 عصر

الا ای یار خطر داره جدایی
نهال بی ثمر داره جدایی
بیا  که مو و تو یکجا نشینیم
که مرگ بی خبر داره جدایی




کلمات کلیدی :

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >