ارسالکننده : امید... در : 90/4/26 8:16 عصر
همیشه میخواستم رد عشق را از لابلای کلماتت بیرون بکشم....دنبال یک راز کشف ناشدنی بودم..دنبال یک اتفاق جدید...اتفاقی که وقوعش باید در من صورت میگرفت و از من به من میرسید....گاهی چقدر گیج و مات در میان کلماتت سر گردان میشدم و جز یک احساس سرخوشی مثل شراب تلخی که ته مانده ی جام معشوق باشد در من اثر میکرد و بعد هم از سرم میپرید و باز خودم بودم مات بود و گیج بود....بین من و کلماتت صمیمیتی از جنس عروج بود و التماسی از جنس نور....وقتی ظلمت قلبم به روشنای نگاه تو خودش را عریان و شرمسار میدید و توان جمع کردن خودش را نداشت...آنقدر که با تمام پیچیدگی هایش به زانو زدن اعتراف میکرد....کمی دارم با تو پر میگیرم...کمی دارم به تو میرسم....کمی دارم گردوغبارت رو میبینم.....چقدر امروز آرام ترم...نه اینکه آرام باشم که غریب نباشم....نه اینکه فهمیده باشمت................امید
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : امید... در : 90/4/19 12:14 صبح
تضمینی نیست که سر به بیابان نگذارم...تضمینی نیست
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : امید... در : 90/3/1 6:12 عصر
یوسف ترین عزیز زلیخا ز دست رفت
دلبند چاه! طاقت دریا ز دست رفت
بازار عاشقی به کلافی ز هم گسست
سود و زیان ما همه یکجا ز دست رفت
گندم ! چقدر از تو مکافات دیده ایم
تا آبروی آدم و حوا ز دست رفت
گوساله ی طلایی ما را رها کنید
این چله بشکنید که موسی ز دست رفت
این برکه ها چقدر مگر درک میکنند
تقصیر از تو نیست که دریا زدست رفت
شعر از امید
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : امید... در : 90/2/26 2:38 صبح
من و وحید روی یک میز می نشستیم....یک روز صبح وحید دیگر به مدرسه نیامد....من هر سال به کلاس بالاتر می رفتم اما وحید هیوقت نیامد.....حالا من هزار سال دیگر هم به کلاس وحید نمیرسم
تقدیم به همکلاسی شهیدم وحید خورشید زاده
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : امید... در : 90/2/20 12:25 صبح
پناه می برم به خدا از شر چشمهات اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
کلمات کلیدی :