بسازی یا...
چه فرمایی بسازی یا بسوزم
کلمات کلیدی :
آن شاعر طفلکی که عاشق شده است
آهسته ،یواشکی، که عاشق شده است
ویرانی این شهر حکایت دارد
از بوسه ی موشکی که عاشق شده است
آغوش کلاغ ها شده مزرعه مان
از دست مترسکی که عاشق شده است
ماهی که تمام قسمتش از دریا
حوضی است،و جلبکی که عاشق شده است
تکلیفش با خواب زمستانی چیست؟
ای باغ ! چکاوکی که عاشق شده است
کودک که تمام هستی اش رفت به باد
با سنگ و قلکی که عاشق شده است
رویای بزرگ تر شدن را بخشید
در خواب عروسکی که عاشق شده است
شعر از امید
پاییزیٍ بخت را تحمل کردی
صد تهمت سخت را تحمل کردی
ای باغچه ی کوچک همسایه ی ما
یک عمر درخت را تحمل کردی
شعر از امید
تا می بریم دست دعا را به دور دست
پس میزند نگاه تو مارا به دور دست
دل کندم از اجابت امن یجیب هم
وقتی که برده اند خدارا به دور دست
نه،عمر ما به ثانیه هاتان نمی رسد
تقدیم میکنیم شما را به دور دست
وقتی ضریح چشم تو با ما گره نخورد
بستیم این دخیل رها را به دور دست
یک شب بیا بدون دلیل ای همیشه دور
بگذار این همیشه چرا را به دور دست
شعر از امید
من ماندم و تمام خطرهای روبرو
راهی که مانده است و سفرهای روبرو
در زیر آفتاب بدن های پشت سر
در دست باد شانه ی سرهای روبرو
شاید هنوز بود پسر های دوروبر
چشم امیدشان به پدرهای روبرو
شاید برای چیدن یک گل زیاد بود
جمعیتی ز برق تبرهای روبرو
تدبیر ما بدست شراب سه ساله بود
وقتی که بسته شد همه درهای روبرو
زیبا تر از بریده رگت اتفاق نیست
هر چند بر خلاف نظرهای روبرو
شعر از امید