سفارش تبلیغ
صبا ویژن
علم راه عذر بر بهانه جویان بسته است . [نهج البلاغه]

کسی بیادت هست

ارسال‌کننده : امید... در : 88/6/5 9:40 صبح

ای تقدیر های خوب که چقدر دیر رقم میخورید ....این هم از سر بی خیالی دل ماست که همیشه به گردتان نمیرسد ...
بیچاره تامی آید نفسی تازه کند شرجی لحظه های دم کرده خفه اش میکند ...اصلآ آب از آب تکان نمی خورد اینجا وقتی کسی غرق میشود.....
انگار نه انگار که تو غریبه ای و دلت میخواهد سیر گریه کنی ...

گیرم همه ی گندم ها را به دریا بیندازم سقوط آزادت از آسمان هفتم را چه کنم ...دیشب بهشت را در استکان چای دیدم که هی مادر به من میداد و پر از بهشت بود...
اینبار همه ی عالم را میفهمانم که تو نباید اینقدر تنها راه خودت را بروی ....

اما تقصیر من نیست عزیزم....که چقدر تنهایی و خودت را به آن را ه زده ای...




کلمات کلیدی :

احساس ساده

ارسال‌کننده : امید... در : 88/5/2 4:32 عصر

حس میکنم حرف های درونم مثل سیال مذاب در قلب یک کوه که اصلآ حاضر نیست در مقابل لایه ی آذرین و طاقدیس های محکم و بهم تنیده کم بیاورد و بی خیال درختانی است که در حاشیه کوه زندگی میکنند در جستجوی شکستن این انسداد فرسوده دوران کهن زمین شناسی است  بی تابی میکنند.....چه جمله ی سختی شد بهتر است ساده تر حرف بزنم!!!

به نظرم گاهی انسان زندگی را به این دلیل دوست دارد که از مرگ میترسد و گاهی هم از مرگ میترسد چون واقعآ زندگی را دوست دارد .همیشه بین دوست داشتن و ترس یک رابطه ی مبهم وجود داشته.اما من فکر میکنم این رابطه برای آدم بزرگ ها باشد چون من بچه که بودم از دزد میترسیدم و از پول هم خوشم نمی آمد!!!!

یک بار از مادرم پرسیدم چرا پدر برایم دوچرخه نمی خرد؟گفت چون پول کافی ندارد.من بعدها شنیدم که پدرم بخاطر حرف من غصه خورده است البته این را هیچکس به من نگفت ، من دزدکی از مادرم شنیدم.

الان خدارو شکر پول هست ولی من آن قدیمها را بیشتر دوست دارم




کلمات کلیدی :

سررسید88

ارسال‌کننده : امید... در : 88/4/10 8:52 صبح

امروز می خواهم برای خودم بنویسم.فکر میکنم اینجا برای نوشتن می تواند جای خوبی باشد.امروز یک صبح خیلی خوب برای من است هوا کاملآ صاف و آسمان آبی آبی است.خورشید را دوست دارم ،خورشید هیچوقت دیر نمیکند و کسی را معطل نمیگذارد،به خاطر چیزهای دیگر هم دوستش دارم اما خب همه ی آنها را نمی توانم بگویم چون خسته میشوم.من از اینکه زیاد از یک چیز تعریف کنم خسته میشوم.شاید اگر بگویم اصلآ حرف زدن را دوست ندارم مهم تر باشد.اگر مجبور باشم بین پنج دقیقه حرف زدن و یک ساعت دویدن یکی را انتخاب کنم قطعآ دومی را ترجیح میدهم بدون اینکه فکر کنم کفش مناسبی برای این کار دارم یا نه.
من از اینکه بیشتر تلویزیون تماشا میکنم و کمتر مطالعه می کنم احساس خوبی ندارم.اما اینکه اگر مجبور باشم هر  چهار ثانیه دوبار سرم را به علامت تایید حرفهایی که اصلآ حوصله ی شنیدنشان را ندارم تکان بدهم بیشتر آزارم میدهد.بعدآ هم مینویسم شاید چیزهای مهم تری هم بگویم................................

ادامه دارد
امید




کلمات کلیدی :

بهانه

ارسال‌کننده : امید... در : 88/1/23 9:20 عصر

نسبتی دارند اهل آسمان با چشمهات
بر زمین خورشید میتابد مگر یا چشمهات
بوی نرگس میدهد چشم شراب انگیز تو
هم پیاله با خدا بوده است آیا چشمهات
چشمهایت ذوالفقار بی بدیل حیدر است
لا فتی الا علی لا سیف الا چشمهات
من چرا ، آیا ، چگونه ، کی ، کجا ، اصلآ کدام
تو برای اینکه ، شاید ، بلکه ، زیرا ، چشمهات


این شعر رو یه بار شنیدم اونچه ازش حفظم شد رو اینجا نوشتم ..چون خودم خیلی دوسش دارم گذاشتم شما هم بخونیدش....اسم شاعرشو نمیدونم فقط میدونم شاعرش خوزستانیه




کلمات کلیدی :

جا ماندم

ارسال‌کننده : امید... در : 87/12/13 6:58 عصر

امروز هوای دلم ابری تر از همیشه بود و در یاهای شور متلاطم تر.....

خورشید به زیر آب دارد می رود و هیچ عین خیالش نیست که کوهی به استقبالش اینهمه خود را به آسمان پرت کرده....
همیشه همینطور بوده ، ماهی ها هم این را میدانند .
ماه هم که تا می آید با شب دلم آشتی کند سر فرصت غیبش میزند و من نمی دانم که چطور اینقدر دقیق ما را دست می اندازد.
لحظه های خستگی ام هرچه که بدوند به عقربه های ساعت نمی رسند اما بگذار اعتراف کنم که امروز تقصیر خودم بود که خودم را کمی در آب نگاه کردم و جا ماندم از تمام زندگی به همان سرعت که تو داشتی میرفتی من هم تا آمدم که راه بیوفتم همه چیز تمام شده بود.




کلمات کلیدی :

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >