سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه در خردسالی نیاموزد، در بزرگسالی پیش نیفتد . [امام علی علیه السلام]

به من تکیه کن

ارسال‌کننده : امید... در : 87/7/9 12:53 صبح


                                           

عزیز من ، به من تکیه کن ، من تمام هستی ام را دامنی میکنم تا تو سرت را بر آن بنهی
تمام روحم را آغوشی می سازم تا تو در آن از هراس بیاسایی
تمام نیرویی را که در دوست داشتن دارم دستی می کنم تا چهره و گیسویت را نوازش کند
تمام بودن خود را زانویی میکنم تا بر آن بخواب روی
خود را ، تمام خود را به تو می سپارم تا هرچه بخواهی از آن بیاشامی ، از آن برگیری ، هرچه بخواهی از آن بسازی
هرگونه بخواهی باشم
.
(بخشی از سمفونی استقبال از ارولی اثر شاندل)




کلمات کلیدی :

برای یک عزیز

ارسال‌کننده : امید... در : 87/6/9 9:46 عصر

به چشم مست و دل بی قرار می مانی
به لحظه های پر از انتظار می مانی
شبیه دغدغه های سپید یک عاشق
به مهربانی فصل بهار می مانی
چه دیر آمدی اما چه زود هم رفتی
به عهد این دل بی اعتبار می مانی
اگر چه تیغ ز رو بسته ای برای دلم
ولی چقدر عزیزم به یار می مانی
به یک نسیم رها گشته در دل صحرا
به یک فرشته ی پرهیزگار می مانی
در این خزان جدایی دوباره می گویم
به مهربانی فصل بهار می مانی

شعر از امید




کلمات کلیدی :

مفعول و مفاعیل و ..........

ارسال‌کننده : امید... در : 87/5/12 10:11 عصر

کی میرسد آنروز دگر حوصله ای نیست
                                        روزی که میان من و تو فاصله ای نیست

روزی که در گوش تو آهسته بگویم                       
                                         هرچند که دیر آمدی اما گله ای نیست

                                     

                                           شعر از ........خودم




کلمات کلیدی :

خیالی ول

ارسال‌کننده : امید... در : 87/5/2 11:57 صبح

 این شعر از شاعر توانمند آقای علی امیدی.... هرچه بیشتر این شعر رو بخونید از نکات و زیبایی های این شعر بیشتر لذت میبرید.

گوساله بودم اگر گاهی

در خیالی ول

داشتم زندگی می کردم

کارگران ریختند  

خیابانها را

شهر را

 همه چیز را شبیه تو کندند

 گیر کردم با همه ادعای یک مرد

توی گلی که تو را از ان آدم

کاش آدم می آفریدند

زن به یکباره از تو شروع شد

و این یک تراژدی است

که خیابان از هر طرف پرت می آید

درست می افتد روی من

که زیر بگیرند

گل بگیرند این زندگی نکردن را    گل بگیرند

این چند ساله خیلی از تو تنها گذشتم    از همه

خیلی تنها مردم

خیلی تنها ......




کلمات کلیدی :

یه تصمیم پیچ در پیچ !

ارسال‌کننده : امید... در : 87/4/26 1:19 صبح

اااااااوووومممممم چی میخواستم بگم ؟!آها ... راستش در مورد وبلاگم زیاد فکر نکرده بودم !! ها؟  نه ، نه اینکه فکر نکرده بودم  یعنی فکر کرده بودم ولی تصمیمم عوض شد  حالا تصمیمم چی بوده مهم نیست تصمیمی که الان گرفتم مهمه  اونم بخاطر شما که اگه بیاین اینجا وقتتون تلف نشه !  ببین چقدر من خوبم ! بعدا نیایین منو دعوا کنین  البته نه ،‏شمام خوبین حالا.... منو دعوا نمیکنین خب حالا بگم تصمیمم چیه ،‏بازم راستش من میخوام براتون توی هر پستی که میزنم یه شعرقشنگ از شاعرای هم شهریم یعنی دزفول رو تقدیمتون کنم ،‏البته اونا باید تقدیم کنن ولی اجازشو گرفتم که من تقدیم کنم   خب چه فرقی میکنه خیلی هم دلشون بخواد تقدیم کنم حالا اگه شاعرش همشهری نبود ولی شعرش قشنگ بود بازم اینجا میذاریم شمام گیر ندین  به هر حال گفتم زحمت میکشین و قدمتون میرنجه و میاین وبلاگم حداقل یه شعری خونده باشین و حالشو ببرین  البته اگه حالشم نبردین زیاد گیر ندین  بازم به هر حال اگه اومدین قدمتون روی چشم البته تا شماره کفش 44 رو میتونه جا بده  خوبه دیگه !! یعنی میگی پات از اینم بزرگتره ؟!  حالا یه فکریش میکنیم  ........... پس منتظر شعرای قشنگ شاعرای قشنگ دزفول قشنگ باشین قشنگا.....


کلمات کلیدی :

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >